آرمان انابد



انابد؛ شهر خوبی ها و خاطرات،شهر آرزوها ؛شهر دیرینه های کهن؛ شهر قنات همیشه جاریست. امروز همای آرزوهایم بر فراز خاطرات کودکی ام به پرواز در آمده ، بال گسترده تا از اوج آسمان خیال، ژرفای جنب و جوش کودکی ام را در کوچه کوچه شهرم(انابد) به تماشا بنشیند. آری یاد آن روزهای خاطره انگیز کودکی مان بخیر ؛ دهه پر تلاطم شصت را می گویم ، اصلا خودمانی تر بگویم یاد بچه های کوچه برجکی بخیر ، بچه های کوچه مهدیه ،بچه های ساختمان ، بچه های چهار راه مرحوم علی کاسفی و.آه از کوچه برجکی ها گفتم ، از کوچه باغ سبز و خرمی که هنوز پس از سالها ، شمیم عطرشکوفه های انارش روحم را جلا می بخشد و آب همیشه جاری قناتش در خاطرم تراوش می کند، گودال تپه اش که مٵمن جمعه های رؤیایی من بود ، تماشای بازی مستانه بره ها و برغاله های سرمست در میان مزارع سرسبز ؛ بالا رفتن از درختان سر به آسمان کشیده کاج و سپیدار جاده آستانقدس ؛ شبیخون به درختان آلوزرد باغ رعنایی به بهانه درس خواندن و گرچه بعضی وقت ها با چاشنی شیطنت همراه بود اماهمه و همه بهشت آرزوهای کودکی ام بود از فلکه آب غافل مانده ام ؛ شاید حرفی به گزاف نگفته باشم اگر بگویم که (انابد) در قنات و فلکه آبشذخلاصه می شود؛ براستی که ما بچه های دهه شصت و هفتاد و صد البته (بچه های دهه های پایین تر ) همگی به قنات و فلکه مدیونیم ؛ چرا که به رایگان شناگرمان کرد آن هم چه شنا گرانی ؛ نمی دانم چرا آن عمق هشتاد سانتیمتری حکم قعر دریا را داشت برایمان ولی هر چه بود مثل کشتی های اقیانوس پیما ، سینه آب را می شکافتیم و مانند تخته چوبی سبک در آن شناور می ماندیم در این میان یاد جمله تاریخی دوست عزیزم افتادم که از برادرش پرسیده بود (( آیا فلکه تا ته پای خدا گود دارد؟؟)) هیچ نیاز به وقت قبلی نداشت، مسؤولی نبود، و حتی نجات غریقی هم در کار نبود ؛ شاید هم که اگر این ها بود هرگز شنا را یاد نمی گرفتیم و شناگر نمی شدیم ؛ .دویدن و پریدن و شیرجه زدن از روی سکوی سیمانی به داخل فلکه ، شیرجه زدن در داخل (( او قل قلوک)) ؛ بازی یک مو سیاه یک مو سفید در زیر آفتاب سوزان تابستان درحالی که بودیم ؛ آب کشیدن در جوی آب کنار فلکه ؛ بستم پیراهن به دو کمر و خشک کردن ی که مانند حکم حد و تعزیر بر تن دیوار کاهگلی آن طرف فلکه می خورد وهمه این ها یعنی کودکی و کودکی یعنی هیجان ؛ یعنی عشق ؛ یعنی لذت بردن از تمام لحظاتی که شاید در بزرگسالی هیچ توجهی بدان نداشته باشی . بوی نان تازه می آمد؛ بوی تنور و هیزم و آتش ؛ بوی برکت؛ بوی یکدلی و تفاهم ن همسایه در پخت نان و گرده و فتیر جزغاله ای؛ از کوچه پس کوچه هایمان بوی عشق می آمد ؛ گرچه کوچه هایمان خاکی بود و دیوار خانه هایمان گلی ؛ اما سرشار از برکت بود و صفا کوچه های شهرمان ((انابد)) را می گویم آن زمانی که نام مقدس روستا را بر قامت خویش یدک می کشید؛ کوچه هایی پر از بچه های قد و نیم قدی که در هر قدمش مشغول بازی های سنتی و رایج بودند از : قیم موشک(قایم باشک) گرفته تا الک ملک ( الک دولک)؛ هفت سنگ ؛ گوک حله(گوی و محله) ؛ استخوان در؛ تایر بازی ؛ توشله بزی(تیله بازی) و.انگار بوی خدا می داد کوچه هایمان بویی سرشار از مهر ،سرشار از عطوفت ، سرشار از مهربانی، سرشار از صداقت و یکرنگی، سرشار از سادگی و بی ادعایی ، سرشار از سرشار از چه بگویم که گویی محرم نزدیک است ؛ در مسجد جامع علم می بندند ، صدای نوحه مخصوص علم بندان به گوش می رسد (( آبش نمی دهند و لب تشنه می کشند در دشت کربلا.)) بوی ارادت است و موسم عزاداری و هیٵت ؛ بوی دیگ نذری پر از برکت ابگوشت آقا امام حسین علیه السلام؛ بوی اشک های خالصانه و نوحه های جانسوز ؛ بوی آب پاشی خیابان جلوی هیٵت های عزا داری ؛ بوی ذبح گوسفندان نذری جلوی پای عزاداران؛ بوی شربت شیرین و خنک خانه (حاج آقا امام بخش) بوی امامزاده و باغ مصفایش .و در یک کلام بوی ارادت می آید و خلوص آه ، آه ، آه هنگامه ظهر که فرا می رسید صدای اذانی به گوشم می رسید که جان و تنم را نوازش می داد ؛ صدایی که به حق روحبخش و ملکوتی بود ؛ اذان معروف و مخصوص (( حاج عبدالحمید محبی )) را می گویم ؛ اذانی که با شنیدنش تار و پود بدنم جانی دوباره می گرفت ؛ مردی که با صدای اذانش و با نوحه های زیبا و خالصانه اش مرا تا اوج آسمان احساس و ملکوت بالا می برد .آری آری این ها همه یعنی خاطرات ؛ یعنی عشق ؛ یعنی حسرت ؛ یعنی اشک ؛ بعنی لبخند ؛ یعنی بغض ؛ یعنی فریاد ؛ یعنیو جمع همه این خاطرات یعنی وطن ؛ یعنی ((((((انابد)))) همان شهر خوبیها و خاطرات

نویسنده : روح الله محبی


تکنولوژی و مدرنیته و امکاناتی که به تَبَع اون در اختیارمون قرار میگیره قابل جلوگیری و برخورد متعصبانه و واپسگرایانه نیست . 

ولی گویا اگه چاره ای نیندیشیم طومار خودمون و ابناء مون رو هم در هم خواهد پیچید!!! 

میتونم مطلب رو بیشتر باز کنم ولی میترسم به دلیل تلگرام زدگی و  بمب باران  اطلاعاتی که در همین لحظه ی خوندن این نوشتار از گروهها و شبکه های مختلف میشید و یا باید پیج تون رو چک کنید و تعداد لایکاتونو از افراد و احتمالن جنس مخالف بشمورید و یا کامنتا شونو جواب بدین ، حوصله خوندن این مطلب رو نداشته باشین  

خصوصن اگه فکر کنید که من هم مثل یه پدر یا سرپرست یا همسر دارم گیر میدم و با خودتون بگین برو بابا حال نداریم !!!

 اینم میدونم که این فضا به من این امکان رو داده تا حرفامو به خیلیا بزنم و یا تبلیغ کنم و و

درسته نفس این فضا و امکانات خوبه. ولی.

ولی نمیدونم چرا استرس دارم!؟؟؟ فک میکنم داریم غرق میشیم و 

من بیشتر از شما نمیدونم و ادعا ندارم. 

خواهش میکنم شما هم نظرتون رو در این مورد همرسانی کنید.

فضای مجازی به طور عام و تلگرام و اینستا به طور خاص به شما کمک در مسیر اهداف گذشته تون کرده یا داره خراب کاری میکنه!؟؟؟ 

از دوستاتون از همسرتون. از بچه هاتون از اقوامتون و همکاراتون. دارین دور میشین و به چه افرادی و غریبه هایی نزدیک شدین و چه سفره هایی که نباید پهن کنین پهن کردین و گوشه هایی که نباید نشون میدادین نشون دادین ؟!!!.

الان .یه لحظه سرتون بیارین بالا همین الان. آره دقیقن همین الان شاید یکی از عزیزاتون حرفی زده یا سوالی کرده و شما مشغول گوشی بودین. 

تصور میکنم بهتره مث خیلی کارای دیگه یه زمان خاص واسه ی چک تلگرام و اینستا بذاریم . 

خبرای خوبی از پیچیده شدن طومار بعضی زندگیا به دلیل فضای مجازی نمیشنوم!!!!!!


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها